مهمترین حربه وضربه ای که شیطان به انسان میزند یأس است لذا تاوقتی که انسان مأیوس نشده وامیدش را ازدست نداده،شیطان هنوز بر او غلبه کامل نکرده وحاکم نشده مأیوس شدن ادعای علم است یعنی این که من میدانم هیچ حادثه ی خوبی نمیتواندرخ دهدوهیچ کس به کمک من نخواهد آمدووضع حال من بهترازاین نخواهد شد. (دکتر حسین الهی قمشه ای)
بعد نوشت: جایی خوانده بودم امید نیمی از خوشبختی است و به نظر من نیمی دیگر حفظ امید و پشتکار است... البته پشتکار را باید به معنای تلاش با امید معنا کنیم که به موفقیت ختم می گردد. امید با پشتکار از راهبردهای اساسی تفکر آرامش پویاست .
در ضمن دوستان چند روزی به خاطر شرکت در مراسم جشن داداشم در شهرستان بودم از این پس دوباره آپم.... موفق باشید.
وقتی خدا از پشت، دستهایش را روی چشمانم گذاشت؛
از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم
که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم....
خوشبخــتے همــان لحظــه ایســــ ت
کـه احســاس میکنے خــدا کنــارت نشسته
و تو احساس آرامش می کنی و می خواهی همیشه شاد و آرام بمانی ...
و پس به احترامـــش از گـــنـــاه فاصــلـه میگیــرے
روزی مرگ به سراغ مردی رفت و گفت :
بهر ما دیوانگان ، دنیا سرایی دیگر است
نغمه و آهنگ دل ، ساز و نوایی دیگر است
راه ما راهی دگر ، هم ، سوز ما سوزی دگر
گر چه مهمانیم چندی ، خانه جایی دیگر است
خدایا!
در دفتر حضور و غیاب امروز ، حاضری زدیم!
حضورمان را بپذیر و جایگاهمان را در کلاس بندگیات
در ردیف بهترینها قرار ده.
سودای عشق تو ، آفتاب دل ماست...
با اشعههای زرین عشقت بارقه امید را در روزنههای
فرو بسته دلهامان بتابان!
با هرچه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود راه تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود...
خدایا
چگونه سر بالا بگیرم و به درگاهت بیایم و بگویم :
الهی العفو ... که عفو و بخششت را می طلبم
اما باز هم جلوی نفسم را نمی گیرم !
چگونه شرمسارت نباشم، در حالیکه هر چه جور و جفا از من می بینی
باز هم رشته ی مهر و دوستی ات را نمی گسلی و رهایم نمی کنی؟
چگونه ادعای بندگی کنم، در حالیکه خود می دانم عبد تو نبودم و بنده ی نفس بودم؟
اما مهربان خالقم ...
تنها چیزی که می توانم بگویم این است که با همه ی شرمندگی هایم ادعا می کنم که بنده ی تو هستم
و تنها کلامی برایت بگویم که نکند عمر به سر آید و این کلام را نگفته باشم :
خدای من ، ساده بگویم ... دوستت دارم
خدایا قلبم تشنه نور و عشق توست
هر روز به افکار و آرزوهایم بیا
به رویاهایم، در خنده هایم و اشکهایم
از سر رحمتــت در فراموشی هایم پدیدار شو
به عبادتم، به کار، زندگی و مرگم بیا
خدایا ... یاریم کن تا به این مقام برسم که احساس کنم که کسی از من غنی تر نیست
زیرا از عشق و شادی برخوردارم
یاریم کن تا به این مقام برسم که فقط تو را داشته باشم و لطف و عشق تو مرا لبریز کند
به این مقام برسم که بگویم:
ای دردها و سختیــها و مشکلات،
وقتی که خدا شهریار قلب من است
هیچ گزندی به من نمیرسد
همه چیز میگذرد
مانند رویا می آیند و می روند
من در شادیِ بدون مرگی هستم و ترسی ندارم
زیرا که او در قلب من ساکن است
و سایه جاودانه او بر روح من حکمــفرماست ...
و اینک دستم را بر آستانت بلند می کنم که دستگیرم باشی
تو همانی که من می خواهم . پس مرا همان کن که تو میخواهی ...