حکمت خدا...
پنجشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۴۵ ب.ظ
روزی مرگ به سراغ مردی رفت و گفت :
امروز آخرین روز توست
مرد : اما من آماده نیستم
مرگ: امروز اسم تو اولین نفر در لیست من است
مرد : پس بیا بشین تا قبل از رفتن با هم قهوه ای بخوریم
مرگ:حتما"
مرد به مرگ قهوه داد و درقهوه او چند قرص خواب ریخت... مرگ قهوه را خورد و به خواب عمیقی فرو رفت... مرد لیست را برداشت و اسم خودش را از اول لیست حذف کرد و در آخر لیست قرار داد.
هنگامی که مرگ بیدار شد گفت : تو امروز با من خیلی مهربان بودی برای جبران مهربانی تو امروز کارم را از آخر لیست شروع می کنم!!!!
.
.
.
بعضی از چیزها در سرنوشت تو نوشته شده اند، مهم نیست چقدر سخت برای تغییر آنها تلاش کنی، هرگز تغییر نخواهند کرد...
کلاغ و طوطی هر دو زشت آفریده شدند. طوطی اعتراض کرد و زیبا شد اما کلاغ راضی بود به رضای خدا، امروز طوطی در قفس است و کلاغ آزاد...
پشت هر حادثه ای حکمتی است که شاید هرگز متوجه نشوی! هرگز به خدا نگو چرا!!
- ۹۴/۱۰/۲۴